، تا این لحظه: 9 سال و 17 روز سن داره

ماه من

گل قشنگم!

 ...من صخره های شب را آنقدر می تراشم

تا خورشیدم طلوع کند و تو در آغوشم بخندی... 

روزهای شیرین من

پسر شیرینم خیلی وقته که انقدر مشغول تو هستم که نتونستم اینجا مطلبی بنویسم. اعتراف می کنم مامان شدن سخته اما بسیار خوشایند و شیرین لذت بخش. پسر نازنینم تمام این لحظات زیبا رو مدیون خداوند مهربون و تو فرشته دوست داشتنی هستم. گلم اونقدر انرژی داری که من گاهی کم میارم .
6 اسفند 1394

نزدیک به انتها

پسر نازم...  همراه همه لحظه های من... سفر دو نفره من و تو با هم، دیگه داره به آخر می رسه و از اون به بعد تو هر لحظه از من دورتر خواهی شد. دوست دارم مامانی الان 34 هفته است که من و تو همسفریم. و تو قراره که فروردین زمینی بشی فرشته من. تو میای و با خودت برای ما بهار میاری نازنین پسرم. قدمت حتما برای من و بابایی خیر و برکت داره نفسم آرامشی که بودنت به من خواهد داد با هیچ چیزی تو دنیا قابل مقایسه نیست عزیزم. سفرت به سلامت باد مامانی.......
5 اسفند 1393

پسر من

الان زمانش رسیده که بهت بگم پسرم، پسر نازنینم، که فقط خدا می دونه  چقدر از اینکه همراه منی خوشحالم. الان 20 هفته ست که مهمون هر لحظه من هستی. حرکاتتو دو یا سه هفته ای هست که احساس می کنم نازنین پسرم. ولی باز هم باور چنین معجزه ای آسون نیست. می دونم دیگه بعد از تولد هیچوقت تا این اندازه به من نزدیک نخواهی بود اما قلبم همیشه برای تو و بابای مهربونت می تپه معجزه من. فقط و فقط صدای قلب کوچیکت به من می گه که خداوند منو لایق  معجزه مادر شدن دونسته. خلاصه اینکه روزگارم با تو شیرینه عزیز دلم. اسمتو هم انتخاب کردم عزیزم بعد از کلی فکر.
3 آذر 1393

و تو بر هر کار توانایی

 لحظه لحظه این روزها برایم خاطره خواهند شد. سالی به انتظار گذشت و خدایم به حکمتش مرا تمرین صبوری داد. کاش قدر مهربانی ات را بیشتر می دانستیم مهربان خدای من. فرشته نازنینم!... حدود چهار ماهه که مهمان وجودم شدی هرچند باورش زیاد برام آسون نیست. اما خیلی شیرینه عزیزم. اگه تا به حال از احساس خوبم چیزی ننوشتم به این دلیله که اول خودم باید باورش می کردم. خدایا شکرت. هر بار فقط صدای قلبت آرومم می کنه و تو با زبان قلبت به من ثابت می کنی که هستی. هر بار که فکر می کنم یه قلب کوچیک دیگه درونم می تپه احساسم وصف نشدنیه. با من بمون عزیزم که  با قدم های بهاریت دنیای من و بابایی رو گلبارون کنی.
18 مرداد 1393

صبوری

هر روز و هر ماه این انتظار را مرور خواهم کرد و صیوری را تمرین، تا درخت تحملم تنومند تر گردد، برای روزهای مادری.  چه بسا روزهایی که نیازمند آن باشم. هرچند دیدن روی ماهت را لحظه می شمارم.
25 آذر 1392

بدون عنوان

خداوندا کاری کن هرچه زودتر صدای یه فرشته کوچولو که خودت به ما هدیه می دی فضای بی روح خونمونو پر کنه. راستی که جاش خیلی خالیه. دختر یا پسر قشنگم  من و بابایی بد جوری چشم انتظارتیم. 
7 آبان 1392

انتظار

چقدر سخته منتظر بودن. امیدوارم به خواست خدا هرچه زودتر این انتظار سخت تموم شه و من  لذت مادر شدن و همسر عزیزم لذت پدر شدن رو تجربه کنیم. اون روز چه روز خوبی خواهد بود.
4 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد